دریایی که آرام نشد
اثربخشی یک انقلاب در ایجاد ثبات و تحول است. ثبات بخشیدن به وضعیت سیاسی اجتماعی جامعه و در عین حال برخورداری از تحول و صیرورت برای رسیدن به همه اهداف و آرزوهایی که به خاطر آنها، انقلاب شده است. اما اگر انقلاب خود عامل یک تلاطم دائمی بشود به طوری که ثبات را خدشهدار کند، هرگز نمیتوان آن انقلاب را انقلابی موفق و ماندگار تلقی کرد.
اگر بخواهیم مثال بزنیم و در بین انقلابهای جهان نمونهای بیاوریم، آن انقلاب، انقلاب کبیر فرانسه است. انقلابی که اگر ریشههای آن را بررسی کنیم، کمتر میتوانیم بپذیریم چرا به چنین تلاطمی مبتلا شده است. استبداد و بیکفایتی پادشاهان فرانسه مانند لویی پانزدهم و لویی شانزدهم مردم را به شدت عصبانی کرده بود. از طرفی مالیاتهای سنگین که از سوی طبقات ممتاز نجباء و روحانیون بر طبقه سوم، یعنی مردم تحمیل میشد، باعث شده بود فشار بیاندازهای بر مردم ایجاد شود.
ارتش در مقابل دولتهای خارجی شکست سختی خورده بود و دولتهای خارجی برای اینکه از قدرت رقیب خود کم کنند به حمایت از آشوبگران و مردم پرداخته میپرداختند. همه این عوامل دست به دست هم داد تا در سال 1789 مردم انقلابی را در فرانسه رقم زدند که در نتیجه آن حکومت پادشاهی برکنار شود. اما این دریای پرتلاطم قصد آرام شدن نداشت.
رهبر معظم انقلاب در بیانات خود، بارها و بارها به آسیبشناسی انقلاب کبیر فرانسه پرداختهاند و اشاره کردهاند که انقلاب کبیر فرانسه بر خلاف نام آن، هیچگاه نتوانسته انقلابی عظیم و ماندگار باشد. انقلابی که آمده بود تا در مقابل قدرت استبدادی پادشاهی بایستد، حالا خود در بند یک قدرت استبدادی دیگر افتاده بود:
«در آخر قرن هجدهم، هنوز پانزده سال از انقلاب فرانسه نگذشته بود که این انقلابِ علیه استبداد، تبدیل شد به یک استبداد بسیار سهمگین در خود کشور فرانسه! ملت فرانسه در انقلابی که به اسم «انقلاب کبیر فرانسه» معروف است، علیه استبداد به پا خاسته بودند؛ مسأله آنها مبارزهی با سلطنت و رژیم پادشاهی بود؛ اما هنوز پانزده سال نگذشته بود که پادشاهی بسیار مستبدتر و فراگیرتر و قویپنجهتر از پادشاهىِ سلسلهی بوربنها -که آنها را برانداخته بودند- روی کار آمد و یک امپراطوری با استبداد کامل تشکیل شد. بعد از آن هم نیمقرن یا بیش از نیمقرن، کشور فرانسه در حال تلاطم دایمی بود؛ این از دست آن میربود، آن به صورت این پنجه میزد؛ سلسلهها و پادشاهان مخالف روی کار میآمدند و این ملت را دچار وحشت و اضطراب و زیان دایمی میکردند. این انقلابی است که در دنیا معروف به انقلاب کبیر فرانسه است».20 / 7/ 93
انقلاب کبیر فرانسه نه تنها از نعمت یک رهبر معنوی محروم بود، بلکه تنها توانسته بود جای شاه را با پادشاهی دیگر عوض کند. پادشاه قبلی بیکفایت و بیعرضه بود اما پادشاه جدید، قوی و مقتدر بود:
«شما بیست سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه – حدود سال ۱۸۰۹ – را نگاه کنید، چیزی که از فرانسهی دوران لوئی شانزدهم تغییر پیدا کرده، شخص پادشاه است! در سال ۱۸۰۹، پادشاهی بهنام ناپلئون بناپارت بر سر کار است؛ یک امپراطور، تاجگذاری کرده و به معنای واقعی کلمه، پادشاهی میکند! آرای مردم و آزادی به آن معنایی که انقلاب کبیر فرانسه برایش تلاش کرد – در زندگی و در حکومت مطلقهی ناپلئون، یک ذرّه وجود ندارد! بله، تفاوت دیگرش آن است که لوئی شانزدهم، پادشاه کمعرضهیی بود، در حالی که بناپارت، پادشاهی با عرضه و قوی بود…» 15/ 12 / 77
بنابراین در فرانسه پایان قرن هجدهم و قرن نوزدهم آنچه بیشتر از همه در ساختار سیاسی و اجتماعی به چشم میآمد، بینظمی و آشفتگی است که در پی نزاع قدرتها با یکدیگر ایجاد شده بود:
«خلاصه، صد سال بعد از انقلاب، فرانسه مثل یک کشتی در حال تلاطم بوده است؛ پادشاهان متعدد سرکار آمدند و رفتند! بعد از ناپلئون، باز بوربنها آمدند و رفتند؛ تا بالاخره کمونیستها سرکار آمدند و باز رفتند؛ تا بالاخره بعد از یکصد و خردهیی سال، جمهوری فرانسه سروسامانی به خودش گرفت».15/ 12 / 77
انقلاب فرانسه اگرچه راه خود را با مردم شروع کرد، اما با مردم ادامه نداد و نقش مردم در همان ابتدای انقلاب تمام شد. آنچه در این فرآیند صدساله اتفاق افتاد، نزاع صاحبان قدرت با یکدیگر بود که به تلاطم هرچه بیشتر فرانسه دامن میزد. فرانسه در تمام قرن نوزدهم چون دریایی به نظر میرسید که هیچگاه نتوانست آرام بگیرد.
منابع
1.کاظمی، علی. بررسی تطبیقی انقلاب اسلامی با انقلابهای بزرگ دنیا، فصلنامه پژوهشی مطالعات انقلاب اسلامی، سال ششم، شماره 18
2.بیانات در دیدار شرکتکنندگان در همایش آسیبشناسی انقلاب